۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶ - از ینجاست که از مدح کردن اظهار بیزاری و ازاهل زمانه گله می‌کند

گرمی دل نیست چو حاصل مرا
سرد شد از آب سخن دل مرا

تاکی از ین شیوه به ننگی شوم
بی غرض اماج خدنگی شوم

تام گدائی کنم اسکندری
خلعت عیسی فگنم بر خری

محتشمانند درین روزگار
مس به زر اندودهٔ ناقص عیار

کور دل از دولت و کوته نظر
دولت شان از دل شان کورتر

گوش گران و همه ناموس جوی
سفله وش و دون صفت و تنگ خوی

بی کرمی نام فروشی کنند
بی گهری مرتبه کوشی کنند

خورده به درویش نیاز ند پیش
بیش رسانند بدانجا که بیش

گر برسانند، مثل ، برگدای
یک درمی ده طلبند از خدای

این سخن چند که بی‌خواست است
شاعری ای نیست همه راست ست

لیک به خواهش چو مرا نیست راه
جز بخدا یابه در باد شاه

هر چه گفتم زکسی باک نیست
زهر نخوردم غم تریاک نیست

نیت آن دارم ازین پس به راز
کز درشه نیز شوم بی‌نیاز

پشت بجویم نه پناهی زکس
چون خداوند کنم روی و بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵ - چنان بنظر می‌رسد که آن سلطان عشرت طلب و هردم خیال، به این کتاب توجه نکرد و آن همه زر را که وعده کرده بود به امیر خسرو نداد، مگر امیر خسرو ازینکه مثنوی دل‌انگیزی گماشته است ، خرسند بود:
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷ - (امیر خسرو ، درطی زندگی دور و دراز خویش باین توبه که در نزدیکی چهل سالگی کرده پابند نمی‌ماند، چنانکه دربیان سرگذشت او خواندیم ) با این هم، امیر خسرو آرزوی واثق داشته تا در قران السعدین تازگی‌های ادبی بیارد:
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.