۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۴

عزم کجا کرده‌ای باز که برخاستی
موی به شانه زدی زلف بیاراستی

ماه چو روی تو دید گفت زهی نیکوی
سرو که قد تو دید گفت زهی راستی

آتش غوغای عشق چون بنشستی نشست
فتنهٔ آخر زمان خاست چو برخاستی

دوش در آن سرخوشی هوش ز ما میر بود
کاسه که میداشتی عذر که میخواستی

پیش عبید آمدی مرده دلش زنده شد
باز چو بیرون شدی جان و تنش کاستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.