۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۲

دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائی
زین شوخ دلفریبی زین شنگ جانفزائی

زین سرو خوشخرامی گل پیش او غلامی
مه پیش او اسیری شه پیش او گدائی

هر غمزه‌اش سنانی هر ابرویش کمانی
گیسوی او کمندی بالای او بلائی

ما را ز عشق رویش هر لحظه‌ای فتوحی
ما را ز خاک کویش هر ساعتی صفائی

بگرفته عشق ما را ملک وجود آنگه
عقل آمده که ما نیز هستیم کدخدائی

جان می‌فزاید الحق باد صبا سحرگه
مانا که هست با او بوئی ز آشنائی

گفتم عبید گفتا نامش مبر که باشد
رندی قمار بازی دزدی گریز پائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.