۳۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱

شرم دار ایدل از این دهر رهائی تا چند
بیخودی تا به کی و بیهده رائی تا چند

نیست کار تو به سامان و کیائی به نوا
غره گشتن به چنین کار و کیائی تا چند

با چنین مال و بقائی و متاعی که تراست
لاف قارونی و دعوی خدائی تا چند

تن مقیم حرم و دل به خرابات مغان
کرده زنهار نهان زیر عبائی تا چند

دنیی و آخرتت هر دو هوس میدارد
یک جهت باش چو مردان دو هوائی تا چند

ضامن نفس گر اینست بدین راضی شو
غم درویشی و بی‌برگ و نوائی تا چند

از در رحمت حق جوی گشایش چو عبید
بر در بستهٔ مخلوق گدائی تا چند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.