۳۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲

مردیم و یار هیچ عنایت نمیکند
واحسرتا که بخت عنایت نمیکند

در پیش چشم او لب او میکشد مرا
وان شوخ چشم بین که حمایت نمیکند

چندانکه عجز حال بر او عرضه میکنم
در وی به هیچ نوع سرایت نمیکند

پیش کسی ز شکر و شکایت چه دم زنم
کاندیشه‌ای ز شکر و شکایت نمیکند

در حق بندگان نظر لطف گاه‌گاه
هم میکند ولیک به غایت نمیکند

تا گفته‌ام دهان تو هیچست از آن زمان
با ما ز خشم هیچ حکایت نمیکند

بلبل صفت عبید به هرجا که میرسد
غیر از حدیث عشق روایت نمیکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.