۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶

ترا که گفت که با ما وفا نشاید کرد
دروغ گفت چه باشد چرا نشاید کرد

غلام لعل لب تست جان شیرینم
چنین حکایت شیرین کجا نشاید کرد

به بوسه قصد لبت کردم از میان چشمت
به غمزه گفت نشاید هلا نشاید کرد

میان موی و میان تو نکته باریکست
در آن میان سخن از لب رها نشاید کرد

هزار سال تنم گر ز تن جدا ماند
هنوز مهر تو از جان جدا نشاید کرد

حدیث درد دل مستمند و سینهٔ ریش
حکایتی است که در سالها نشاید کرد

مگر عبید به جان با لبم مضایقه کرد
که این به مذهب اصحابنا نشاید کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.