۴۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹

نه به ز شیوهٔ مستان طریق ورائی هست
نه به ز کوی مغان گوشه‌ای و جائی هست

دلم به میکده زان میکشد که رندان را
کدورتی نه و با یکدیگر صفائی هست

ز کنج صومعه از بهر آن گریزانم
که در حوالی آن بوریا ریائی هست

گرت به دیر مغان ره دهند از آن مگذر
قدم بنه که در آن کوچه آشنائی هست

فراغ از دل درویش جو که مستغنی است
ز هرکجا که امیری و پادشاهی هست

به عیش کوش و مپندار همچو نااهلان
که عمر را عوض و وقت را قضائی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.