۴۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳

حاصل ز زندگانی ما جز وبال نیست
وز روزگار بهره به جز از ملال نیست

نقش سه شش طلب مکن از کعبتین دهر
کین نقش پنج روزه برون از خیال نیست

چون منصب بزرگی و چون جاه و ملک و مال
بی وصمت تزلزل و عیب و زوال نیست

خوش خاطری که منصب و جاه آرزو نکرد
خرم دلی که در طلب ملک و مال نیست

از خوان ممسکان مطلب توشهٔ حیات
کان لقمه پیش اهل طریقت حلال نیست

در وضع روزگار نظر کن به چشم عقل
احوال کس مپرس که جای سؤال نیست

چون زلف تابدادهٔ خوبان در این دیار
هرجا که سرکشی است به جز پایمال نیست

در موج فتنه‌ای که خلایق فتاده‌اند
فریاد رس به جز کرم ذوالجلال نیست

از غم چنان برست دل ما که بعد از این
در وی به هیچ وجه طرب را مجال نیست

جانم فدای خاطر صاحب دلی که گفت:
«شیراز جای مردم صاحب کمال نیست»

درویشی و غریبی و زحمت ز حد گذشت
زین بیش ای عبید مرا احتمال نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.