۴۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳

جفا مکن که جفا رسم دل ربایی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدایی نیست

مدام آتش شوق تو در درون منست
چنان که یک دم از آن آتشم رهایی نیست

وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن
طریق یاری و آیین دل ربایی نیست

ز عکس چهره ی خود چشم ما منور کن
که دیده را جز از آن وجه روشنایی نیست

من از تو بوسه تمنا کجا توانم کرد
چو گرد کوی توام زهره ی گدایی نیست

به سعی دولت وصلت نمی شود حاصل
محققست که دولت به جز عطایی نیست

عبید پیش کسانی که عشق می ورزند
شب وصال کم از صبح پادشاهی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.