۳۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴

ای خامهٔ مشک افشان چون نامه نگار آیی
این مطلع شاهی را عنوان کتابم کن

« ای ساقی خوش منظر مست می نابم کن
روی چو مهت بنمای بیهوش و خرابم کن»

کیفیت بیداری خون کرد دلم ساقی
برخیز و شرابم ده بنشین و به خوابم کن

هر وقت که می خواران پیمانهٔ می نوشند
از چشم خمارینت سرمست شرابم کن

من زهر فراقت را زین پیش نمی‌نوشم
صهبای وصالم ده، فارغ ز عذابم کن

پیش لب نوشینت تا کی به سؤال آیم
گر بوسه نمی‌بخشی یک باره جوابم کن

رخساره نشان دادی بی دین و دلم کردی
بگشای خم گیسو بی طاقت و تابم کن

خواهی که در این عالم یک عمر کنم شاهی
در خیل غلامانت یک روز حسابم کن

ترسم که بر خسرو داد از تو برم آخر
شیرین دهنا رحمی بر چشم پرآبم کن

شه ناصردین کز دل پیر فلکش گوید
کز جمله حجابت یک باره خطابم کن

صد بار فروغی من با دل بر خود گفتم
بنواز دلم باری آن گاه عتابم کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.