۳۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸

شاه بیت غزل بنده سه بیت از شاه است
که فروزنده‌تر از گوهر شهوار بود

« دل من مایل آن لعبت فرخار بود
جان من در ره آن شوخ دل آزار بود

زلف مشکین خم اندر خمش از بوالعجبی
تودهٔ مشک دمد طبلهٔ عطار بود

مست از خانهٔ خود چون بخرامد بیرون
دل ز دستش برود هر چه که هشیار بود»

ترسم آخر نرسد نوبت خون خواهی من
بس که در ره گذرش کشتهٔ بسیار بود

چنگ در تار سر زلف بتی باید زد
زان که حیف است کسی این همه بی کار بود

در ره عشق بریزد آن چه تو را دربار است
ره رو کعبه همان به که سبک بار بود

به که در پرده بپوشند رخ خوبان را
راز عشاق چرا بر سر بازار بود

زان خریدار سیه چشم غزالانم من
که غزلهای مرا شاه خریدار بود

سبب نقطهٔ ایجاد ملک ناصر دین
که مدار فلکش در خط پرگار بود

ملکا شعر فروغی همه در مدحت توست
که چنین صاحب اشعار گهربار بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.