۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۴

گر چه آن زلف سیه را تو نمی‌لرزانی
پس چرا نافهٔ چین است بدین ارزانی

چون دو زلف تو پراکنده و سرگردانم
که تو یک بار مرا گرد سرت گردانی

مار زلفین بتان حلقه به رخسار زند
زلف چون مار تو چنبر زده بر پیشانی

خلقی از روی تو در کوچهٔ بی آرامی
جمعی از موی تو در حلقهٔ بی سامانی

مو به مویم زخم موی تو در پیچ و خم است
هیچ کس موی ندیده‌ست بدین پیچانی

هر که لبهای تو را چشمهٔ حیوان شمرد
بی‌نصیب است هنوز از صفت انسانی

گیرم از پرده شد آن صورت زیبا پیدا
حاصل دیده من چیست به جز حیرانی

خون بها دادن یک شهر بسی دشوار است
دوستان را نتوان کشت بدین آسانی

گفتمش در ره جانانه چو باید کردن
زیر لب خنده زنان گفت که جان افشانی

دایم ای طره حجاب رخ یاری گویا
نایب حاجب دربار شه ایرانی

خسرو مملکت آرای ملک ناصر دین
که کمر بسته به آبادی هر ویرانی

دوش برده‌ست دل از دست فروغی ماهی
که فروغ رخش افتاده به هر ایوانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.