۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۷

وه که گر یک شب پس از عمری به خوابت دیدمی
آن هم از بخت سیه گرم عتابت دیدمی

خون ناحق کشتگانت را غرامت دادمی
تیغ بر دست ار به فردای حسابت دیدمی

من که مستم دایم از یاد لب میگون تو
تا چه مستی کردمی گر در شرابت دیدمی

چون پری بگرفته گو بر تن بدرد پیرهن
جامه را بدریدمی گر بی حجابت دیدمی

گر به تلخی جان شیرینم نمی‌آمد به لب
کام دل کی از لب شیرین جوابت دیدمی

بی خبر گردیدمی از خویش تا روز جزا
گر شبی در بزم خود مست و خرابت دیدمی

سجده کردی آستانم را به عزت آسمان
بی نقاب ار چهره چون آفتابت دیدمی

ثبت کردی مشتری منشور عالی جاهیم
گر سر امید خود را بر جنابت دیدمی

رشتهٔ صبر مرا از هم گسستی دست عشق
هر کجا با طرهٔ پرپیچ و تابت دیدمی

روزی از دیدار جانان حاجتم گشتی روا
ای دعای نیم شب گر مستجابت دیدمی

روی و لعلش دیده‌ای روزی فروغی بی خلاف
ور نه کی گاهی در آتش گه در آبت دیدمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.