۵۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۳

خوشا شبی که به آرامگاه من باشی
من آسمان تو باشم، تو ماه من باشی

کمان نهم به کمان زلف ز نیروی عشق
تو گر نشانهٔ تیر نگاه من باشی

تو را دو زلف شب آسا برای آن دادند
که واقف از من و روز سیاه من باشی

من از دو نرگس مست تو چشم آن دارم
که آگه از نگه گاه گاه من باشی

به حکم عشق و تقاضای حسن می‌باید
که من گدای تو باشم، تو شاه من باشی

پس از هلاک به خاکم بیا که می‌ترسم
علی الصباح جزا عذرخواه من باشی

اگر چه هیچ امید از تو بر نمی‌آید
همین بس است که امیدگاه من باشی

بتان کج کله آنجا که در میان آیند
تو در میان بت کج کلاه من باشی

چو نیست قسمت من عافیت همان بهتر
که آفت من و حال تباه من باشی

از آن به چشم خود ای اشک مسکنت دادم
که در بیان محبت گواه من باشی

به گریه گفتمش آیا گذر کنی بر من
به خنده گفت اگر خاک راه من باشی

فروغی از پی آن زلف و چهره تا نروی
چگونه با خبر از اشک و آه من باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.