۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۸

من به غیر از تو کسی یار نگیرم، آری
همت آن است که الا تو نگیرد یاری

ای سر زلف قمرپوش عجب طراری
عقربی، میرشبی، بلعجبی، جراری

دوش یک نکته ز بوی تو حکایت کردم
تا صبا مهر کند خانهٔ هر عطاری

طبلهٔ مشک تتاری همه آتش گیرد
گر تو بر باد دهی زان خم گیسو تاری

هم از آن موی سیه مایهٔ هر سودایی
هم از آن روی نکو یوسف هر بازاری

از خط نافه گشا مرهم هر مجروحی
وز لب شهدفشان شربت هر بیماری

تو به خواب خوش و من شب همه شب بیدارم
که مباد از پی این خفته بود بیداری

به که بر جان بکشم منت آزار تو را
من که تن داده‌ام از چرخ به هر آزاری

مستی ما همه این است که در مجلس دوست
با خبر نیست ز کیفیت ما هشیاری

عارف آن است که جز دوست نبیند چیزی
عاشق آن است که جز عشق نداند کاری

از فروغ نظر پاک فروغی پیداست
که ندارد به جز از نیر اعظم یاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.