۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۸

یک جام با تو خوردن یک عمر می‌پرستی
یک روز با تو بودن، یک روزگار مستی

در بندگی عشقت از دست رفت کارم
ای خواجهٔ زبر دست رحمی به زیر دستی

بر باد می‌توان داد خاک وجود ما را
تا کار ما به کویت بالا رود ز پستی

با مدعی ز مینا می در قدح نکردی
تا خون من نخوردی تا جان من نخستی

گفتی دهم شرابت از شیشهٔ محبت
پیمانه‌ام ندادی، پیمان من شکستی

صید ضعیف عشقم، با پنجهٔ توانا
بیمار چشم یارم، در عین تندرستی

با صد هزار نیرو، دیدی فروغی آخر
از دست او نرستی وز بند او نجستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.