۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۶

گر نه از کشتن عشاق به تنگ آمده‌ای
پس چرا بر سر ایشان به درنگ آمده‌ای

خانه پرداخته‌ام تا تو ز جا خاسته‌ای
سپر انداخته‌ام تا تو به جنگ آمده‌ای

پنجهٔ عشق قوی پنجه نبرد است گهی
مگر آن حوصله‌ای کش تو به چنگ آمده‌ای

گوهر مقصد صاحب نظرانی لیکن
در دم افعی و در کام نهنگ آمده‌ای

اشک رنگین بسی از دیده فشاند ابر بهار
تا تو ای شاخ گل تازه به رنگ آمده‌ای

کافران را رسد ار خون مسلمان ریزند
تا تو زیبا صنم از شهر فرنگ آمده‌ای

آخر از ناله به جایی نرسیدی ای دل
همه جا شیشه صفت بر سر سنگ آمده‌ای

پی به منزل مقصود نخواهی بردن
تو که در بادیه با مرکب لنگ آمده‌ای

کی توان نام تو را برد فروغی در عشق
کز سر کوی بتان زنده به ننگ آمده‌ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.