۳۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۰

خونم بتی ریخت کش داده بی چون
مژگان خون ریز در ریزش خون

بی باده دیدی چشمان سرمست
بی می شنیدی لبهای میگون

در عهد زلفش یک جمع شیدا
در دور چشمش یک شهر مفتون

چشم و لب او هر سو گرفته‌ست
شهری به نیرنگ، خلقی به افسون

خوبان نشینند در خانه از شرم
هر گه که آید از خانه بیرون

دل برده از من سروی که دارد
بالای دلکش، رفتار موزون

خون از دل من هر شب روان است
تا طره‌اش داشت قصد شبیخون

هر لحظه گردد در ملک خوبی
حسن تو بی‌حد، عشق من افزون

کاری که او کرد با من فروغی
هرگز نکرده‌ست لیلی به مجنون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.