۴۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۴

یارب آن نامهربانان مه دل فراگیرد ز کینم
نرم گردد آهنش از تف آه آتشینم

گر نگیرد دامنش داد از غبار هرزه گردم
ور نیفتد بر رخش آه از نگاه واپسینم

با نسیم طره او در بهارستان رومم
با خیال صورت او در نگارستان چینم

خود چه اندیشم ز هجران من که در بزم وصالم
یا چه تشویشم ز دوزخ من که در خلد برینم

گر تو میر مجلسی، من هم محب تیره‌روزم
ور تو شاه کشوری من هم غلام کمترینم

گر مجال گریه می‌دیدم به خاک آستانت
صد هزاران دجله سر می‌زد ز طرف آستینم

قابل کنج قفس آخر نگردیدم دریغا
من که در باغ جنان هم شه پر روح‌الامینم

پی به معنی برده‌ام در عالم صورت پرستی
گر تو محو صورتی، من مات صورت آفرینم

منتهای مطلبم صورت نمی‌بندد فروغی
تا به چشم خود جمال شاهد معنی نبینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.