۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۲

زان پرده می‌گشاید دل بند نازنیم
تا در نظر نیاید زیبا نگار چینم

دانی به عالم عشق بهر چه بی‌نظیرم
وقتی اگر ببینی معشوق بی‌قرینم

گفتم نظر بدوزم تا بی دلم نخوانند
پیشی گرفت عشقش بر عقل پیش بینم

ای خسرو ملاحت در من نظر مپوشان
زیرا که خرمنت را درویش خوشه چینم

بالای خود میا را کز پا فتاده عقلم
رخسار خو بپوشان کز دست رفت دینم

هر چند آستینت در دست من نیفتاد
لیکن بر آستانت فرسوده شد جبینم

تا بر درت گذشتم، آسوده از بهشتم
تا با تو دست گشتم، فارغ ز حور عینم

گر بخت خفتهٔ من از خواب ناز خیزد
هم با تو می‌کشم می، هم با تو می‌نشینم

چون جم مرا فروغی از اهرمن چه پروا
تا اسم اعظم دوست نقش است بر نگینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.