۳۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۰

من از کمال شوق ندانم که این تویی
تو از غرور حسن ندانی که این منم

گر برکنند دیده‌ام از ناخن عتاب
گر دیده از شمایل خوب تو برکنم

بگذشتم از بهشت برین آستین فشان
تا خاک آستان تو کردند مسکنم

مشنو ز من به غیر نواهای سوزناک
زیرا که دست پرور مرغان گلشنم

آن قمری حدیقهٔ عشقم که کرده بخت
زلف بلند سروقدان طوق گردنم

شاهین تیر زپنجهٔ دشت محبتم
زان شد فراز ساعد شاهان نشیمنم

تا خار عشق گوشهٔ دامان من گرفت
گلهای اشک ریخت به گل‌زار دامنم

تا سر نهاده‌ام به ارادت به پای دوست
آمادهٔ ملامت یک شهر دشمنم

بیرون چگونه می‌رود از کین مهوشان
مهری که همچو روح فرورفته در تنم

تا چشم من فتاد فروغی به روی او
خورشید برده روشنی از چشم روشنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.