۳۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۲

بر سر هر مژه چندین گل رنگین دارم
یعنی از عشق تو در بر دل خونین دارم

گر تو در سینهٔ سیمین دل سنگین داری
من هم از دولت عشقت تن رویین دارم

بر سرم گر ز فلک سنگ ببارد غم نیست
زان که از خشت سر کوی تو بالین دارم

به امیدی که سحر بر رخت افتد نظرم
نظری شب همه شب بر مه و پروین دارم

گر چه کامم ز لب نوش تو تلخ است اما
گر کسی گوش دهد، قصهٔ شیرین دارم

کامی از دیر و حرم هیچ ندیدم در عشق
گله‌ای چند هم از کفر و هم از دین دارم

روز تاریک و شب تیره و اقبال سیاه
همه زان خال و خط و طرهٔ مشکین دارم

عشق هر روز ز نو داد مرا آیینی
تا بدانند خلایق که چه آیین دارم

گفتمش مهر فروغی به تو روز افزون است
گفت من هم به خلافش دل پر کین دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.