۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۴

ای جز می مشک بر سر دوش
از زخم دلم مکن فراموش

امشب به کنار من توان خفت
کز دست غمت نخفته‌ام دوش

من شب همه شب نشسته بیدار
آهوی تو مست خواب خرگوش

از روی تو پرده برفکندند
وز راز دلم فتاد سرپوش

ای خواجه بخر به هیچم آخر
ور بی‌هنرم دوباره بفروش

بالای خوشت بلای جان است
وقتی که نباشدم در آغوش

خامی نرود ز طبع بیرون
تا دیگ هوس نیفتد از جوش

از هر چه به جز حکایت عشق
ما پنبه نهاده‌ایم در گوش

مملوک به عجز و خواجه مغرور
بلبل به خروش و غنچه خاموش

نیشی که زند شکر دهانی
خوش تر ز هزار چشمهٔ نوش

کی با تو توان گرفتن آرام
کاشوب دلی و آفت هوش

زلف و خط و خال او فروغی
در ماتم عاشقان سیه پوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.