۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۲

جان سپاری به ره غمزهٔ جانان باید
تیرباران قضا را سپر از جان باید

بگذر از هر دو جهان گر سر وحدت داری
دامن کفر رها کن گرت ایمان باید

از پریشانی اگر جمع نگردد غم نیست
هر که را بویی از آن زلف پریشان باید

گریه چون ابر بهاری چه کند گر نکند
هر که را کامی از آن غنچهٔ خندان باید

آن که منع دلم از چاک گریبان تو کرد
خاکش اندر لب و چاکش به گریبان باید

چشم من قامت دل‌جوی تو را می‌جوید
زان که بر دامن جو سرو خرامان باید

عاشقان جز دهنت هیچ نخواهند آری
تشنه‌کامان تو را چشمهٔ حیوان باید

عکس رخسار تو در چشم من افتاد آری
شمع افروخته را رو به شبستان باید

از سر کوی تو حیف است فروغی برود
که گلستان تو را مرغ غزلخوان باید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.