۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۳

جمعی که مرهم جگر خستهٔ منند
از جعد عنبرین همه عنبر به دامنند

از تیر غمزه رخنه به جانم فکنده‌اند
خیلی که از دو زلف خداوند جوشنند

من دشمنم به خیل نکویان که این گروه
با دشمنان موافق و با دوست دشمنند

تعیین دل مکن بر خوبان سنگ دل
زیرا که در شکستن دلها معینند

گر بشکنند شیشهٔ دل را غریب نیست
سیمین بران که سخت‌تر از کوه آهنند

آنان که برده ساقی سرمست هوششان
از دستبرد فتنهٔ ایام ایمنند

بی پرده گشت راز من ای ماه خرگهی
شد وقت آن که پرده ز رویت برافکنند

دل بستگان زلف تو آسوده از نجات
افتادگان دام تو فارغ ز گلشنند

با آن که هیچ ناله به گوشت نمی‌رسد
شهری ز دست عشق تو سرگرم شیونند

خلقی کنند منع فروغی به راه عشق
کاسوده دل ز غمزهٔ آن چشم رهزنند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.