۴۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۷

مرا با چشم گریان آفریدند
تو را با لعل خندان آفریدند

جهان را تیره‌رو ایجاد کردند
تو را خورشید تابان آفریدند

خطت را عین ظلمت خلق کردند
لبت را آب حیوان آفریدند

خم موی تو را دیدند بر روی
قرین کفر و ایمان آفریدند

پریشان زلف تو تا جمع گردید
دل جمعی پریشان آفریدند

سرم گوی خم چوگان او شد
چو گوی از بهر چوگان آفریدند

من از روز جزا واقف نبودم
شب یلدای هجران آفریدند

به مصر آن دم زلیخا جامه زد چاک
که یوسف را به کنعان آفریدند

به چه افتاد وقتی یوسف دل
که آن چاه زنخدان آفریدند

زمانی سرو را از پا فکندند
که آن قد خرامان آفریدند

صف عشاق را روزی شکستند
که آن صف های مژگان آفریدند

فروغی را شبی پروانه کردند
که آن شمع شبستان آفریدند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.