۴۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۶

غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد
نه مملوکی که هر ساعت نظر با مالکی دارد

مسلم نیست عمر جاودان الا وجودی را
که از زلف رسای او به کف مستمسکی دارد

حدیث بردباری را بپرس از عاشق صادق
که بر دل حسرت بسیار و طاقت اندکی دارد

دم از دانش مزن با دانه خال نکورویان
که از هر حلقه‌دام عشق مرغ زیرکی دارد

به حرمت بوسه باید داد خاک صید گاهی را
که صیادش هزاران بسمل از هر ناوکی دارد

فقیه و چشمهٔ کوثر، من و لعل لب ساقی
به قدر خویشتن هر کس که بینی مدرکی دارد

هوای دل عنانم می‌کشد هر دم نمی‌دانی
که از هر گوشه صید افکن سوار خانگی دارد

یقین شد جان سپاریهای من بر خویش این گونه
هنوز آن صورت زیبا در این معنی شکی دارد

فروغی را به جز مردن علاجی نیست دور از او
که داغ اندرون سوزی و درد مهلکی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.