۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۲

دل به ابروی تو ای تازه جوان باید داد
بوسه بر تیغ تو باید زد و جان باید داد

شمه‌ای از خط سبز تو بیان باید کرد
گوشمالی به همه سبزخطان باید داد

یا نباید خم ابروی تو شمشیر کشد
یا به یاران همه سر خط امان باید داد

به هوای دهنت نقد روان باید باخت
در بهای سخنت جان جهان باید داد

چشم بیمار تو با زلف پریشان می‌گفت
که به آشفته دلان تاب و توان باید داد

خون مردم همه گر چشم تو ریزد شاید
در کف مرد چرا تیر و کمان باید داد

گر نمودم به همه روی تو را معذورم
قبله را بر همهٔ خلق نشان باید داد

به زیان کاری عشاق اگر خرسندی
هر چه دارند سراسر به زیان باید داد

پنجه در چنبر آن زلف دوتا باید زد
تکیه بر حلقهٔ آن موی‌میان باید داد

همه جا دیده بدان چاه ذقن باید دوخت
همه دم بوسه بر آن کنج دهان باید داد

آخر ای ساقی گل‌چهره فروغی را چند
می ز خون مژه و لعل بتان باید داد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.