۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۴

هر جا سخنی از آن دهان رفت
کیفیت باده از میان رفت

خوش آن که به دور چشم ساقی
سر مست و خراب از این جهان رفت

بی مغبچگان نمی‌توان زیست
وز دیر مغان نمی‌توان رفت

با جلوهٔ آن مه جهان تاب
آرایش ماه آسمان رفت

بر دست نیامد آستینش
اما سر ما بر آستان رفت

تا ابرویش از کمین برآمد
بس دل که ز دست از آن کمان رفت

من مینو و حور خود نخواهم
تن را چه کنم کنون که جان رفت

از دست تو ای جوان زیبا
هم پیر ز دست و هم جوان رفت

من با تو به هر زمین نشستم
تا دیده به هم زدم زمان رفت

از کوی تو عاقبت فروغی
روزی دو برای امتحان رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.