۳۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲

حور تویی، بوستان بهشت برین است
باده به من ده که سلسبیل همین است

حادثه‌ها را ز چشم مست تو بیند
بر سر هر کس که چشم حادثه بین است

کس نستاند به هیچ نافهٔ چین را
تا سر زلف تو سر به سر همه چین است

تا که دو زلف تو بر یسار و یمین است
چشم دو عالم بدان یسار و یمین است

زلف گره‌گیر خود بین که بدانی
کارگشای دل اسیر من این است

از دم تیر بلا کجا بگریزم
کز همه سو ترک غمزه‌ات به کمین است

تا تو سوار سمند برق عنانی
خرمن مه در میان خانه زین است

کی کرمت نگذرد ز بنده عاصی
چون صفت خواجهٔ کریم چنین است

زخم درونم چگونه چاره پذیرد
تا سر و کارم بدان لب نمکین است

راز نهان مرا ز پرده عیان ساخت
شوخ پری پیکری که پرده نشین است

چشم من و دور جام باده رنگین
تا که سپهر دو رنگ بر سر کین است

دورهٔ ساقی مدام باد که خوش گفت
دور خوشی دور شاه ناصر دین است

بستهٔ او هر چه در کنار و میان است
بندهٔ او هر که در زمان و زمین است

تاج و نگین دور از او مباد فروغی
تا که نشان در جهان ز تاج و نگین است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.