۴۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵

شب جدایی تو روز واپسین من است
که نالهٔ هم نفس و گریه هم نشین من است

میان گبر و مسلمان از آن سرافرازم
که زلف و روی تو آیات کفر و دین من است

به عرصه‌ای که درآیند خیل سوختگان
منم که داغ تو آرایش جبین من است

فتاده تا نظرم بر کمان ابروی تو
چه دیده‌ها که ز هر گوشه در کمین من است

از آن زمان که زمین بوس آستان توام
سر ملوک جهان جمله بر زمین من است

به تختگاه محبت من آن سلیمانم
که اسم اعظم تو نقش بر نگین من است

من آن وجود شریفم که در قلمرو عشق
کمینه خاک رهت جان نازنین من است

به شادی دو جهانش نمی‌توان دادن
غمی که از تو نصیب دل غمین من است

فروغی از شرف خاک آستانهٔ دوست
تجلی کف موسی در آستین من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.