۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۲

ترک چشمش که مست و مخمور است
خون ما گر بریخت معذور است

کوی معشوق عرصهٔ محشر
بانگ عشاق نغمهٔ صور است

خسرو عشق چون به قهر آید
صبر مغلوب و عقل مقهور است

همه از زورمند در حذرند
من ز سرپنجه‌ای که بی‌زور است

با وجود بلای عشق خوشم
که ز بالای او بلا دور است

برنیاید به صد هزاران جان
از دهان تو آن چه منظور است

گر به شیرین لب تو جان ندهم
چه کنم با سری که پر شور است

من و بختی که مایهٔ ظلمت
تو و رویی که چشمهٔ نور است

می فروش از لب تو وام گرفت
نشنه‌ای که آن در آب انگور است

داستان فروغی و رخ دوست
نقل موسی و آتش طور است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.