۳۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳

یک اشارت ز تو بر قتل جهان بسیار است
در کمینی که تویی تیر و کمان بیکار است

من و اوصاف تو تا شغل قلم تحریر است
من و تحسین تو تا کار زبان گفتار است

بر سیمین تو را از زر خالص ننگ است
رخ رخشان تو را از مه تابان عار است

عاشق روی تو از سر چمن دلتنگ است
ساکن کوی تو از باغ جنان بیزار است

کافر عشقم اگر از پی تسبیح روم
تا به دستم ز سر زلف بتان زنار است

سر ما و قدم مغبچهٔ باده فروش
تا ز مینای می و دیر مغان آثار است

روشنت گردد اگر خال و خطش را بینی
که چرا روز فراق و شب هجران تار است

قیمت خاطر مجموع فروغی داند
که از آن زلف پراکنده پریشان کار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.