۳۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

منم یارا بدین سان اوفتاده
دلم را سوز در جان اوفتاده

غم چندین پریشان حال امروز
درین طبع پریشان اوفتاده

چو بسته زیر پای پیل ملکی
به دست این عوانان اوفتاده

نهاده دین به یک سو و زهر سو
چو کافر در مسلمان اوفتاده

ببین در نان خلق این کژدمان را
چو اندر گوشت کرمان اوفتاده

عوانان اندرو گویی سگانند
به سال قحط در نان اوفتاده

همه در آرزوی مال و جاهند
به چاه اندر چو کوران اوفتاده

شکم پر کرده از خمر و درین خاک
همه در گل چو مستان اوفتاده

تو ای بیچاره آنگه نان خوری سیر
که از جوعی بدین سان اوفتاده،

که بینی از دهان ملک بیرون
سگان را همچو دندان اوفتاده

به جای عنبر و مشکش کنون هست
گزنده در گریبان اوفتاده،

توانگر کز پی درویش دایم
زرش بودی ز دامان اوفتاده

ازین جامه کنان کون برهنه
که بادا سگ در ایشان اوفتاده،

بسی مردم ز سرما بر زمین‌اند
چو برف اندر زمستان اوفتاده

دریغا مکنت چندین توانگر
به دست این گدایان اوفتاده

از انگشت سلیمان رفته خاتم
ولی در دست دیوان اوفتاده

زنان را گوی در میدان و چوگان
ز دست مرد میدان اوفتاده

چو مرغان آمده در دام صیاد
چو دانه پیش مرغان اوفتاده

به عهد این سگان از بی‌شبانی ست
رمه در دست سرحان اوفتاده

رعیت گوسپنداند، این سگان گرگ
همه در گوسپندان اوفتاده

پلنگی چند می‌خواهیم یا رب
درین دیوانه گرگان اوفتاده

ز دست و پای این گردن‌زنان است
سراسر ملک ویران اوفتاده

ایا مظلوم سرگشته که هستی
چنین محروم و حیران اوفتاده

ز جور ظالمان در شهر خویشی
به خواری چون غریبان اوفتاده

اگر صبرت بود روزی دو بینی
عوانان کشته، میران اوفتاده

امیرانی که بر تو ظلم کردند
به خواری چون اسیران اوفتاده

هر آن کو اندرین خانه مقیم است
چو دیوارش همی دان اوفتاده

جهانجویی اگر ناگه بخیزد
بسی بینی بزرگان اوفتاده

ببینی ناگهان مردان دین را
برین دنیا پرستان اوفتاده

چه می‌دانند کار دولت این قوم
که در دین‌اند نادان اوفتاده

به فرمان خداوند از سر تخت
خداوندان فرمان اوفتاده

کلاه عزت اندر پای خواری
ز سرهای عزیزان اوفتاده

به آه چون تو مظلوم افسر ملک
ز فرق تاجداران اوفتاده

گرش گردون سریر ملک باشد
برو صد ماه تابان اوفتاده

ز بالای عمل در پستی عزل
چنین کس را همی دان اوفتاده

تو نیز ای سیف فرغانی چرایی
حزین در بیت احزان اوفتاده

برین نطع ای پیاده ز اسب دولت
بسی دیدی سواران اوفتاده

هم آخر دیگری بر جای اینان
نشسته دان و اینان اوفتاده

درین باغ این سپیداران بی‌بر
به بادی چون درختان اوفتاده

خدا درمان فرستد مردمی را
کزین دردند نالان اوفتاده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.