۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۶

ای رخ تو شاه ملک دلبری
همچو شاهان کن رعیت پروری

تا تو بر پشت زمین پیدا شدی
شد ز شرم روی تو پنهان پری

با چنین صورت که از معنی پر است
سخت بی‌معنی بود صورت‌گری

ز آرزوی شیوهٔ رفتار تو
خانه بر بامت کند کبک دری

خسروان فرهادوارت عاشقند
ز آنکه از شیرین بسی شیرین‌تری

چشم تو از بردن دلهای خلق
شادمان همچون ز غارت لشکری

دلبری ختم است بر تو ز آنکه تو
جان همی افزایی ار دل می‌بری

از اثرهای نشان و نام تو
جان پذیرد موم از انگشتری

عشق تو ما را بخواهد کشت، آه
عید شد نزدیک و قربان لاغری

در فراق تو غزلها گفته‌ام
بی شکر کردم بسی حلواگری

کاشکی از دل زبان بودی مرا
تا به یادت کردمی جان پروری

با چنین عزت که از حسن و جمال
در مه و خور جز به خواری ننگری،

چون روا باشد که سعدی گویدت
«سرو بستانی تو یا مه یا پری»

سیف فرغانی همی گوید ترا
هر که هست از هر چه گوید برتری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.