۲۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۱

ای لب لعلت شکرستان من!
وی دهنت چشمهٔ حیوان من!

تا سر زلف تو ندیدم دگر
جمع نشد حال پریشان من

درد فراق تو هلاکم کند
گر نکند وصل تو درمان من

بی‌لب خندان تو دایم چو آب
خون چکد از دیدهٔ گریان من

هست بلای دل من حسن تو
باد فدای تن تو جان من

من تنم و مهر تو جان من است
من شبم و تو مه تابان من

جز تو در آفاق مرا هیچ نیست
ای همه آن تو و تو آن من

گر به فراقم بکشی راضیم
هم نکنی کار به فرمان من

گر چه فغان می‌نکنم آشکار
الحذر از نالهٔ پنهان من

ناله چو بلبل کنم از شوق تو
ای رخ خوب تو گلستان من

سیف همی گوید تو یوسفی
بی تو جهان کلبهٔ احزان من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.