۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷

هلال حسن به عهد رخ تو یافت کمال
که هم جمال جهانی و هم جهان جمال

ز روی پرده برافگن که خلق را عید است
هلال ابروی تو همچو غرهٔ شوال

محیط لطف چو دریا مدام در موج است
میان دایرهٔ روی تو ز نقطهٔ خال

رخ تو بر طبق روی تو بدان ماند
که بر رخ گل سرخ است روی لالهٔ آل

ز نور چهرهٔ تو پرتوی مه و خورشید
ز قوس ابروی تو گوشه‌ای کمان هلال

به پیش تست مکدر چو سیل و تیره چو زنگ
به روشنی اگر آیینه باشد آب زلال

ز خرقه‌ها بدر آیند چون کند تاثیر
شراب عشق تو در صوفیان صاحب حال

به وصف آن دهن و لب کجا بود قدرت
مرا که لکنت عجز است در زبان مقال

گدای کوی توام کی بود چو من درویش
به نزد چون تو توانگر عزیز همچون مال

ز شاخ بید کجا بادزن کند سلطان
وگرچه مروحه گردان ترک اوست شمال

چو کوزه ز آب وصالت دهان من پر کن
به قطره‌ای دو که لب خشک مانده‌ام چو سفال

رخ تو دید و بنالید سیف فرغانی
چو گل شکفت مگو عندلیب را که منال

بیا که در شب هجران تو بسی دیدیم
«جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال»
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.