۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰

چون تو را میل و مرا از تو شکیبایی نیست؟!
صبر خواهم که کنم لیک توانایی نیست

مر تو را نیست به من میل و شکیبایی هست
بنده را هست به تو میل و شکیبایی نیست

چه بود سود از آن عمر که بی‌دوست رود
چه بود فایده از چشم چو بینایی نیست

بر سر کوی تو در قید وفای خویشم
ورنه نارفتنم ای دوست ز بی‌پایی نیست

من سگ کویم و هر جای مرا ماوایی است
بودنم بر در این خانه ز بی جایی نیست

گفتی از اهل زمان نیست وفایی کس را
بنده را هست ولیکن چو تو فرمایی نیست

دل رهایی طلبد از تو به هر روی که هست
ور چه داند که چو روی تو به زیبایی نیست

در چو در بحر بود چون تو نباشد صافی
گل چو بر شاخ بود چون تو به رعنایی نیست

سیف فرغانی هر روز بیاید بر تو
دولت آنکه تو یک شب بر او آیی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.