۴۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶

روی تو گل تازه و خط سبزهٔ نوخیز
نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز

شد هوش دلم غارت آن غمزهٔ خونریز
این بود مرا فایده از دیدن تبریز

ای دل! تو در این ورطه مزن لاف صبوری
وای عقل! تو هم بر سر این واقعه مگریز

فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان
افسوس کنان، لب به تبسم، شکر آمیز

از راه وفا، بر سر بالین من آمد
وز روی کرم گفت که: ای دلشده، برخیز

از دیدهٔ خونبار، نثار قدم او
کردم گهر اشک، من مفلس بی‌چیز

چون رفت دل گمشده‌ام گفت: بهائی!
خوش باش که من رفتم و جان گفت که : من نیز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.