۲۹۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳

اگر کنم گله من از زمانهٔ غدار
به خاطرت نرسد از من شکسته غبار

به گوش من، سخنی گفت دوش باد صبا
من از شنیدن آن، گشته‌ام ز خود بیزار

که بنده را به کسان کرده‌ای شها! نسبت
که از تصور ایشان مرا بود صد عار

شها! شکایت، خود نیست گرچه از آداب
ولی به وقت ضرورت، روا بود اظهار

رواست گر من از این غصه خون بگریم، خون
سزاست گر من از این غصه، زار گریم، زار

بپرس قدر مرا، گرچه خوب می‌دانی
که من گلم، گل؛ خارند این جماعت، خار

من آن یگانهٔ دهرم که وصف فضل مرا
نوشته منشی قدرت، به هر در و دیوار

به هر دیار که آیی، حکایتی شنوی
به هر کجا که روی، ذکر من بود در کار

تو قدر من نشناسی، مرا به کم مفروش
بهائیم من و باشد بهای من بسیار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.