۲۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۵

به جائی امن آرامیده مرغی داشت ماوایی
صدای شهپر شاهین برآمد ناگه از جائی

عقابی در رسید از اوج استیلا و پیش وی
به جز تسلیم نتوانست صید ناتوانائی

شکارانداز صیادی برآمد تیغ کین بر کف
فکند آشوب در وحشی شکاری بند برپائی

به برج خویش ساکن بود ثابت کوکبی ناگه
چو سیمایش به بحر اضطراب افکند سیمائی

تنی کز جا نجنبیدی ز آشوب قیامت هم
قیام‌انگیز وی گردید فرقد و بالائی

ز گرد ره به تاراج دل افتادند چشمانش
چنان کافتند غارت پیشگان درخوان یغمائی

زبانی داده‌اند از عشوه آن چشم سخنگو را
که در گوش خرد صد حرف می‌گوید به ایمائی

زمین فرسایی از سجده‌های شکر واجب شد
که سر در کلبهٔ من زد کله بر آسمان سائی

پی عذر قدومت محتشم تا دم آخر
بر آن در جبهه‌سائی آستان از سجده فرسائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.