۲۶۲ بار خوانده شده
مرا حرص نگه هردم به رغبت میبرد جائی
که هست آفت گمار از غمزه بر من چشم شهلائی
زیاد حور و فکر خلد اگر غافل زیم شاید
که میبینم عجب روئی و میباشم عجب جائی
یکی از عاشقان چشم مردم پرورش میشد
اگر میبود نرگس را چو مردم چشم بینائی
چو ممکن نیست بودن بیبلا بسیار ممنونم
که افکندست عشقم در بلای سرو بالائی
ندانم چون کنم در صحبت او حفظ دین خود
که چشمش میکند تاراج ایمانم به ایمائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که هست آفت گمار از غمزه بر من چشم شهلائی
زیاد حور و فکر خلد اگر غافل زیم شاید
که میبینم عجب روئی و میباشم عجب جائی
یکی از عاشقان چشم مردم پرورش میشد
اگر میبود نرگس را چو مردم چشم بینائی
چو ممکن نیست بودن بیبلا بسیار ممنونم
که افکندست عشقم در بلای سرو بالائی
ندانم چون کنم در صحبت او حفظ دین خود
که چشمش میکند تاراج ایمانم به ایمائی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.