۲۸۱ بار خوانده شده
ای گل خود رو چه بد کردم که خوارم ساختی
آبرویم بردی و بیاعتبارم ساختی
اختیار کشتنم دادی به دست مدعی
در هلاک خویشتن بیاختیارم ساختی
شرمت از مهر و وفای من نبودت ای دریغ
کز جفا در پیش مردم شرمسارم ساختی
چون گشودی بهر دشنامم زبان دیگر بخشم
کز ستم بسمل به تیغ آب دارم ساختی
چارهٔ کار خود از لطف تو میجستم مدام
چارهام کردی ز روی لطف وکارم ساختی
بعد قهر از یاریت امید لطفی داشتم
لطف فرمودی به قتل امیدوارم ساختی
محتشم آن روز روزم تیره کردی کز جنون
بسته زنجیر زلف آن نگارم ساختی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
آبرویم بردی و بیاعتبارم ساختی
اختیار کشتنم دادی به دست مدعی
در هلاک خویشتن بیاختیارم ساختی
شرمت از مهر و وفای من نبودت ای دریغ
کز جفا در پیش مردم شرمسارم ساختی
چون گشودی بهر دشنامم زبان دیگر بخشم
کز ستم بسمل به تیغ آب دارم ساختی
چارهٔ کار خود از لطف تو میجستم مدام
چارهام کردی ز روی لطف وکارم ساختی
بعد قهر از یاریت امید لطفی داشتم
لطف فرمودی به قتل امیدوارم ساختی
محتشم آن روز روزم تیره کردی کز جنون
بسته زنجیر زلف آن نگارم ساختی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.