۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۳

پند گوی تو چه‌ها تا به تو فهمانیده
کز منت باز به این مرتبه رنجانیده

ز آتش سرکش قهرت ز تو رو گردانست
عاشق روی ز شمشیر نگردانیده

زان نگه قافلهٔ صبر گریزان وز پی
مژه‌ها تیغ در آن قافله خوابانیده

مژه بیش از مدد ابرویش از دل گذران
تیر پران و کمان گوشه نجنبانیده

چه روم بی تو به گشت چمن ای حور که هست
باغ گل در نظرم دوزخ تابانیده

می‌کشم پای ز هنگامهٔ عشقت که فراق
سخت چشم من ازین معرکه ترسانیده

محتشم شمع صفت چند بسوزی مروی
خویش را کس به عبث این همه سوزانیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.