۲۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۲

شبهای هجران همنشین از مهر او یادم مده
همسایه را دردسر از افغان و فریادم مده

از زاری و افغان من گردد دل او سخت تر
ای گریه بر آبم مران ای آه بر بادم مده

چون میرم و کین منش باقی بود ای بخت بد
جز جانب دوزخ صلازین محنت آبادم مده

زین سان که آن نامهربان شاد است از ناشادیم
گر مهربانی ای فلک هرگز دل شادم مده

هردم به داد آیم برت از ذوق بیداد دگر
خواهی به داد من رسی بیداد کن دادم مده

هردم کنم صد کوه غم در بیستون عشق تو
من سخن جان دیگرم نسبت به فرهادم مده

گفتم به بیدادم مکش درخنده شد کای محتشم
حکمت بر افلاطون مخوان تعلیم بیدادم مده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.