۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۵

یار از جعد سمن‌سا مشک بر گل ریخته
یاسمن را باغبان بر پای سنبل ریخته

زا لطافت گشته عنب بیز و مشک افشان هوا
یا صباگرد از خم آن زلف و کاکل ریخته

تاب کاکل داده و افکنده سنبل را به تاب
چهره از خوی شسته و ابر به رخ گل ریخته

در میان شاهدان گل دگر باد بهار
کرده گل ریزی که خون از چشم بلبل ریخته

غافل است از دیدهٔ خون ریز شورانگیز من
آن که خونم را به شمشیر تغافل ریخته

خون گرم عاشقان گوئی ز خواریهای عشق
آب حمام است کان گل بی‌تامل ریخته

محتشم زاری کنان در پای سرو سر کشت
آبروی خویش از عین تنزل ریخته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.