۲۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۸

زلف معنبر برفشان گو جان ما بر باد شو
جعد مسلسل بر گشا گو بنده‌ای آزاد شو

چشم مکحل باز کن بر عاشقان افکن نظر
گو در میان مردمان عاشق کشی بنیاد شو

در خانقه سر خوش درآ گو شیخ شهر از دین برا
بگذر به مسجد گو خلل در حلقهٔ زهاد شو

خالی کن اقلیم دلم از لشگر ظلم و ستم
گو در زمان حسن تو ویرانه‌ایی آباد شو

ای در دل غم پرورم صد درد بی‌درمان ز تو
یک مژده درمان بده گو دردمندی شاد شو

از خاطر من بر مدارای ناصح شیرین ادا
کوه غم آن سنگ دل گو محتشم فرهاد شو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.