۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۵

هر که دیدم چونی از غم به فغانست که تو
یار غیری و فغان من از آن است که تو

همچو سوسن به زبان با همه کس در سخنی
وین خسان را همگی حمل بر آن است که تو

میدری غنچه صفت پردهٔ ناموس ولی
بر من تنگ دل این نکته عیان است که تو

پاکدامانی از آلایش اغیار چو گل
لیک امید من خسته چنان است که تو

همچو نرگس کنی از کج نظران قطع نظر
زان که از همت صاحب نظران است که تو

گرو از صورت چین بردی و ما را ز پیت
دیده معنی از آن رو نگران است که تو

می‌روی وز صف سیمین بدنان هیچ بتی
محتشم را نه چنان آفت جان است که تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.