۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۸

به دوستی خودم میکشی که رای من است این
به خویش دشمنی کرده‌ام سزای من است این

گداختم ز جفا تا وفا به عهد تو کردم
بلی نتیجهٔ عهد تو و فای من است این

به قول مدعیم میکشی و نیستی آگه
که در غمی که منم عین مدعای من است این

وفا نگر که دم قتل من ز خیل سگانش
یکی نکرد شفاعت که آشنای من است این

عجب نباشد اگر پا کشم ز مسند قربت
تو آفتابی و من ذره‌ام چه جای من است این

دلم که گشته ز بی‌غیرتی مقیم در آن کو
از آن مقام برانش که بی رضای من است این

اگر ز غم برهی محتشم دچار تو گردد
بگو کمینه غلام گریز پای من است این
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.