۲۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۲

با وجود وصل شد زندان حرمان جای من
برکنار آب حیوان تشنهٔ مردم وای من

باغبان کاندر درون بر دست گلچین گل نزد
دست منعش در برون صد تیشه زد بر پای من

سایه بر هر کس فکند الا من دوزخ نصیب
سر و طوبی قد گل روی بهشت آرای من

هست باقی رشحه‌ای از وصل و جان من کباب
من که امروز این چنینم وای بر فردای من

پر گیاه حسرتی خواهد دمانیدن ز خاک
در پی این کاروان اشگ جهان پیمای من

از تفقدهای عامم نیز کردی ناامید
بیش ازین بود از تو امید دل شیدای من

محتشم افغان که مستغنی است از یاد گدا
پادشاه بی‌غم و سلطان بی‌پروای من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.